دلم که تنگ مي شود، خدا به ميهماني قلبم مي آيد

ساخت وبلاگ

آدينه که از راه مي رسد، با اين شوق از خواب بر مي خيزم که آن وعده الهي به وقوع پيوسته باشد.


و هر بار، هرلحظه از آدينه بي تو بودن که به غروب نزديک و نزديک تر مي شود، دلتنگ مي شوم


پس با خود مي گويم به سختي


با بغضي که راه گلويم را بسته است


شايد ...


آري ...


شايد، شايد اين جمعه بيايد ...


پس باز هم چشمانم را به انتظار آمدنت تر مي کنم به درگاه پروردگاري که وعده داده است ظهورت را ...


مولاي من


اي مظهر خوبي ها


اي پناه خستگي ها


مي بيني دوباره شهر را به اميد رنگ گرفتن کوچه ها از حضورت، آذين بسته اند


دوباره شهر را بوي گل و شيريني، فرا گرفته


اما ...


مي دانم دلم که تنگ مي شود، خدا به ميهماني قلبم مي آيد ...


اي مسافر خسته من ميدانم به انتظار نشسته اي


انتظاري که گواه غمي وصف نشدني را مي شود به راحتي در زلالي اشک هاي نهفته در چشمانت بخواني


و من مثل هميشه مي دانم


قلبت به درد آمده است از دلتنگي


مي داني باز هم فراموش کرده ام، دلتنگي هديه پروردگار است به انسان


مي داني باز هم فراموش کرده ام، دلتنگي يادآور عشقي پاک است


چراکه در همان زمان که قلبم پر مي شود از ترک هاي دلتنگي، خدا در دلم خانه مي کند


و تمامي قلبم را براي خودش بر مي دارد.


به همين خاطر است که مي دانم دلم که تنگ مي شود، خدا به ميهماني قلبم مي آيد ...


آري مي داني که فراموش کرده ام بايد دستم را روي قلبم بگذارم و آرام بگويم: اشک هاي زلال چشمانم، بغض دردناک گلويم، آرام، آرام تر، خدا ميهمان من است


آري ...


شايد، شايد اين جمعه بيايد ...

اگر او را ببينم......
ما را در سایت اگر او را ببينم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmirac87f بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 19 بهمن 1395 ساعت: 11:53