عصر جمعه

ساخت وبلاگ

همه در جست‌وجوي کوي تواند، بي‌ آن‌که خوب تو را شناخته باشند 
همه در هواي روي بهارند؛ بي آن‌که از غصه زمستان، به تنگ آمده باشند
همه در غربت شب، خوابيده‌اند، بي آن‌که از صداي خروس سحري سراغ بگيرند
پهناي شهر را وجب به وجب، گام به گام، کاويده‌ام
مي‌گويند تو گشايشي. فرج تويي
اين گشايش بايد شبيه يک گلستان باشد، پر از جوانه‌هاي صداقت
جايي براي تبسم بي‌دغدغه 
من منتظرم
قصه شوق، محال است به تقرير آيد 
کسي چه مي‌داند راز رسيدن، در دل يک مشتاق که مهجور مانده است چيست؟
کسي چه مي‌داند جز دل روشن تو؟
ما از رفتن، تمناي رسيدن داريم و کوي مهدي خدا، انگار نزديک است؛
زير پلک يک ندبه، روي آواز يک سجاده و بر بلنداي شکفتن يک صبح آدينه
از رو به روي خانه کعبه، صدايمان زده‌اي که: من گنجينه خدايم؛ اوج آرزوهاي ديرينه، با سيرتي شبيه محمد(ص)
با شوري به وسعت دلتنگي و با جشني از جنس خوش‌بختي
عدالت، ميوه درخت ظهور است که با دست‌هاي نيرومند و آسماني تو غرس مي‌شود
عدالت، يعني برآمدن و تابيدن ماه براي همه چشم‌ها؛ حتي نابينا‌ها و شب‌پره‌ها 
نزديک‌تر مي‌شوي، قرآن مي‌خواني و لبخند مي‌زني
من همان رؤياي صادقه‌ام که در قلب خدا تعبير شد و اينک تعبير رؤياي خدا در سرزمين سوخته انسان
از تولد حرف مي‌زني
تولد دوباره روزي‌‌هاي معنوي و مادي
تولد ديگر باره جان‌هاي عاشق سرفرازي 
مکث ديدار و زيبايي بر دشت خشک بي‌کسي و تنهايي
حضور پيوسته باران بر کام‌هاي تشنه ابدي
از راه مي‌رسي، بيدار مي‌شويم، راه مي‌رويم 
و همه سرزمين‌هاي نرفته دانش و انديشه، در کنار خاک پاي تو، بر ما مکشوف مي‌شود
به جزاي ستم‌ها که بر خلايق مظلوم، آوار گشته بود بر سر ظالمان، غضب مي‌باري و شيوه نوازش را ترويج مي‌کني.
در انتظار توييم...

اگر او را ببينم......
ما را در سایت اگر او را ببينم... دنبال می کنید

برچسب : عصر جمعه,عصر جمعه دلگیر,عصر جمعه شعر, نویسنده : dmirac87f بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 28 آذر 1395 ساعت: 12:44